روي آوردهاي قرآنشناختي بخشي از پيش فرضها و مبانى فهم اين کتاب آسماني را تشکيل داده و نوع نگاه ما به اين کتاب مقدس و فهم ما از آن را سامان ميبخشد. از جمله نگرشهاي قرآن شناختي وحي لفظي الهي و بالتبع معصومانگاري قرآن است. اکنون اين پرسش خودنمايي مي کند که ويژگي ياد شده چه نقشي در راستاي فهم آموزه هاي آن دارد؟ اين مقاله در جستجوي بررسي ابعاد و مراحل عصمت و نقش الهي بودن و عصمت قرآن در عرصه فهم و تفسير آن است؛ که اولاً مراحل، وجوه و ابعاد عصمت قرآن را بازکاود؛ ثانياً نقش الهي بودن و عصمت قرآن را در عرصه فهم و تفسير آن به بحث گذارد. از ديگر سو پاره اي نوانگاره هاي زبانشناختي، مانند تاريخمند و فرهنگ آجين انگاري زبان مشکلاتي را در عرصه فهم و تفسير قرآن مجيد به رخ مي کشد. در اين مقال برآنيم تا با استمداد از اصل الهي بودن و عصمت تام قرآن راهي براي گذر از اين مشکل بازيابيم.
يکي از ويژگيهاي اساسي قرآن، عصمت آن است. عصمت قرآن ابعاد و مراتب متعددي را شامل مي شود که در ادامه بررسي خواهند شد.
«عصمت» در لغت از ماده «عصم»، به معناى منع و نگه داشتن يا محافظت آمده است: «عصم اصل واحد صحيح يدل على امساك و منع و ملازمه».[1] كاربردهاي اين واژه عمدتاً دلالت بر محافظت و ممانعت از شر، امور ناپسند و ناگوار دارد؛[2] و در حوزه قرآنشناسي به معناي عدم راهيابي باطل، کژي، ناراستي و تحريف در ساحت مقدس کلام الهي است.
با توجه به اينکه بهطور معمول عصمت و مصونيت قرآن در مقابل تحريف به کار مي رود، نيم نگاهي نيز به معناي اين واژه ضرورت مي يابد. تحريف در لغت از ريشه «حرف» به معناى كناره، جانب و اطراف يك چيز گرفته شده؛ و تحريف چيزى، كنار زدن و كج كردن آن از جايگاه اصلى خود و به سوى ديگر بردن آن،[3] عدول و مايل نمودن از چيزى،[4] و يا تغيير و تبديل است.[5]
عصمت قرآن مراحل و مراتبي به شرح زير دارد:
1. عصمت از ناحيه نازل كننده (خداوند)؛[6]
2. عصمت از ناحيه حاملان وحى و فرشتگان رساننده به پيامبر؛[7]
3. عصمت در دريافت وحى از سوى پيامبر؛[8]
4. عصمت در حفظ و نگهداري وحي از سوى پيامبر؛[9]
5. عصمت در ابلاغ وحى به مردم از سوى پيامبر؛[10]
6. عصمت در تبيين و تفسير توسط پيامبر و ديگر حجتهاي واقعي و معصوم الهي؛[11]
7. عصمت در بقا، در ميان بشر، تا پايان تاريخ.[12]
در نگرش اسلامي، وحي نازل شده بر همه پيامبران برخوردار از عصمت در شش مرحله نخست ميباشد؛ اما مرحله هفتم از اختصاصات وحي قرآني است.[13]
عصمت قرآن به گونه هاي ديگري نيز قابل تقسيم است، از جمله به اعتبار پاره اي از وجوه و ابعاد آن. به اين لحاظ مهمترين ابعاد عصمت قرآن عبارت است از عصمت معنوي و لفظي.
الف. عصمت معنوي همان عصمت در تبيين و تفسير است که در مرحله ششم از آن ياد شد. مراد از عصمت معنوي يا تفسيري، وجود تفسير معصومانه از قرآن و دسترس پذيري في الجمله آن است، هر چند در کنار آن باب فهمها و تفسيرهاي غير معصومانه و خطاپذير نيز باز است.
ب. مراد از عصمت لفظي مصونيت قرآن از کاربست واژگان و ترکيبات نادرست از ناحيه صادر کننده و نيز محفوظ ماندن از هرگونه تحريف لفظي در مراحل پس از صدور است.
تحريف لفظي پس از صدور، داراي اقسامي است که هيچ يك از آنها به ساحت قرآن كريم راه ندارد؛ اين اقسام عبارتند از:
1. تحريف به تغيير كلمات؛ يعنى، كلمهاى را برداشتن و كلمهاى ديگر را جايگزين آن ساختن.
2. تحريف به زياده؛ يعنى، افزودن كلمه يا جملهاى به آيات قرآن.
3. تحريف به نقيصه؛ يعنى، ساقط كردن كلماتى از قرآن و يا اعتقاد به اينكه كلمه، آيه يا سورهاى از قرآن كريم ساقط شده است.
4. تحريف به جابجايي کلمات و ترکيب آنها. [14]
اساساً مراد از نفي تحريف كتاب آسمانى، به اين معناست كه اين تغييرات به گونهاى انجام پذيرد كه ديگر كلام الهى، بهدرستى شناخته نشود و از دسترس بشر خارج گردد و يا چيزى بهطور معمول، كلام خدا انگاشته شود كه سخن او نيست. در مقابل مصونيت قرآن از تحريف، به معناى «ماندگارى» متن اصلى قرآن و آشنايى با آن در ميان مردم است؛ به گونهاى كه هيچگاه جوامع بشرى، از شناخت و دسترسى به متن اصلى آن محروم نشده و كلام خدا را از غير آن با وضوح و آشنايى تميز بتوانند داد.
عصمت قرآن، دلايل متعددي دارد که به دو دسته خاص و عام تقسيم پذيراند. دلايل خاص مرحله يا مراحل خاصي از عصمت را اثبات ميکنند. [15] براهين عام، اموري هستند که حداقل عصمت در شش مرحله نخست و با ضميمه مقدمه خاتميت مرحله هفتم را نيز اثبات ميکنند. اکنون به جهت اختصار به ذکر «برهان نقض غرض»که از دلايل عام عصمت، بسنده ميکنيم. اين برهان به شرح زير است:
1. هدف از ارسال وحي، هدايت مردم بهسوى سعادت است.
2. اين هدف، آنگاه تأمين ميشود كه وحي نيالوده به هر کژي در اختيار انسانها قرار گرفته و براي آنها تبيين شود؛ و گرنه نقض غرض لازم ميآيد.
3. نقض غرض از خداي حکيم محال است؛ پس: خداوند وحي را از آغاز تا سر حد وصول و تبيين، از هر کژي و ناراستي، مصون و معصوم ميدارد.
مقدمه اول و دوم براي اثبات ضرورت غايي عصمت کافي است و با مقدمه سوم ضرورت فاعلي و لاجرم حتميت وقوع آن نيز اثبات ميشود.
اشکال1: نارسايي در اثبات عصمت تاريخي
چه بسا گفته آيد که برهان ياد شده براي اثبات عصمت قرآن در مراحل يک تا شش بسنده مي نمايد، اما عصمت در بقاي تاريخي را اثبات نمي کند. اگر اين دليل به تنهايي چنان عصمتي را دلالت کند، بر اساس آن عصمت تاريخي همه کتابهاي آسماني اثبات مي شود؛ در حالي که واقعيت بر خلاف آن است.
پاسخ: خاتميت و عصمت تاريخي
چنانکه پيشتر گفته آمد، اين دليل با انضمام اصل خاتميت مرحله هفتم را اثبات ميکند. لاجرم مي توان، ضمن نظرداشت برهان فوق، بر جاودانگي عصمت قرآن برهاني به شکل زير صورت بندي کرد:
1. اسلام، آيين خاتم است.
2. کتاب آسماني دين خاتم، کتاب جاويد وآخرين هدايتنامه الهي تا پايان تاريخ است.
3. لازمة خاتميت و جاودانگي کتاب آسماني، عصمت جاودان آن است.
به عبارت ديگر خاتم بودن اسلام لوازمى دارد که از جمله آنها عصمت پايدار و تاريخي کتاب آسماني آن است؛ زيرا:
اولاً بشر همواره نيازمند هدايت الهى است و انسان در هيچ دورهاى، نبايد از هدايت الهى محروم باشد.
ثانيا يكى از مهمترين علل تجديد نبوت ها در گذشته تحريف کتابهاي آسماني بوده؛ بهگونهاى كه دستيابى به دين ناب، براى انسان، غير ممكن مىنمود؛ پس: دين خاتم بايد از سازوكارى بهرهمند باشد، كه کتاب آسماني خود را از تحريف حفظ كند، تا آشنايي با کلام خدا براي همگان مقدور و باب هدايت الهي همچنان گشوده باشد.
دلايل ديگرى نيز در اين باره وجود دارد كه به جهت رعايت اختصار به اين مقدار بسنده ميشود.[16]
اشکال2: تفاسير غلط ناقض عصمت تفسيري
اگر عصمت تفسيري قرآن واجب است و حتميت دارد، پس ديگر وجود تفاسير غلط و متعارض محال خواهد بود؛ در حالي که چنين تفاسيري به وفور وجود دارد. بنابراين عصمت تفسيري قرآن نقض شده و مردود است.
پاسخ:
عصمت قرآن در همه مراتب ياد شده يکسان نيست. عصمت در مرحله يک تا پنج با استحاله هرگونه وقوع خلاف همراه است؛ يعني احتمال اينکه خداوند سخني برخلاف حق بگويد يا فرشته سخن خدا را تغيير دهد و يا پيامبر در مقام دريافت و حفظ و ابلاغ کمترين خطايي بکند بهطور کلي مردود است. اما عصمت در مرحله ششم و هفتم به گونه ديگري است. مراد از عصمت تفسيري وجود تفسير معصومانه از قرآن و دسترس پذيري في الجمله آن است، هر چند در کنار آن باب فهمها و تفسيرهاي غير معصومانه و خطاپذير نيز باز است. همچنين عصمت در بقا به معناي آن است که اولاً متن قرآن مجيد بدون اندک افزوده و کاستي همواره در اختيار بشر باشد؛ ثانياً آن متن همواره شناخته شده است، بهگونه اي که اگر کسي نمونه اي مغاير با آن ارائه کند، تحريفات آن به سهولت قابل شناسايي و تشخيص مي باشد.
اشکال3: مجازي بودن عصمت تفسيري
عصمت تفسيري اصالتاً عصمت قرآن نيست، بلکه امري خارجي است و آن را از مراحل يا مراتب عصمت قرآن خواندن مجاز و توسعه در دايره معناست.
پاسخ:
بدون شک عصمت تفسيري از چگونگي اصل متن قرآن سخن نمي گويد، بلکه فهم و تبيين آن را مورد توجه قرار مي دهد؛ در عين حال عصمت در معناي اصلي خود به کار رفته، ولي گستره موضوع يا متعلق عصمت در اين نگاه گسترده تر از خود متن است و شامل تبيين و تفسير آن هم مي شود. بنابراين حتي اگر کاربست تعبير عصمت قرآن در اينجا با قدري توسعه همراه باشد، با وجود رابطه و پيوند روشن متن و معنا و توضيح در مقصود اشکالي پديد نمي آيد.
الهي بودن محتوا و الفاظ و عصمت تام قرآن، نتايج چندي در عرصه فهم و معرفت ديني دارد که به اختصار آنها را مرور ميکنيم:
از لوازم الهي بودن قرآن قداست آن است. با پذيرش قدوسيت خداوند، قداست قرآن، نيز که سخن سراپا حکيمانه اوست اثبات ميشود. قداست داراي معاني متعددي است.[17] مراد از قداست قرآن در اينجا عبارت است از: 1. احترام پذيري قرآن 2. تنزه قرآن از هر عيب، کاستي و خطا 3. نقدناپذيري قرآن.
خدا بنياد بودن قرآن با توجه به حکمت، علم، صدق و قدوسيت مطلق خداوند، مستلزم صدق تام، واقعنمايي گزاره ها و واقعمندي آموزههاي آن و هماهنگي کتاب تکوين و کتاب تدوين است.
در نتيجه اگر فهمي از قرآن با درکي قطعي از واقعيت در تعارض افتد، آنچه مورد بازنگري قرار خواهد گرفت فهم ما از قرآن است، نه ارزش و اعتبار کتاب آسماني. لاجرم پديده اي به نام تعارض عقل و دين يا علم صادق و دين وجود نتواند داشت.
الهي بودن قرآن با توجه به حکمت و هدفداري شارع از نزول آن، که همان هدايت و راهنمايي بشر است، مستلزم نفي زبان خصوصي شارع و کاربست زباني فهمپذير براي نوع انسانهاست.
صدق و واقع نمايي قرآن مستلزم نفي قرائت پذيري اين کتاب آسماني است. هيچ واقعيت و حقيقت عيني و نفس الامري برداشتها و تفسيرهاي متضاد و متعارض را بر نميتابد؛ لاجرم متني که به واقعيت و حقيقت عيني دلالت دارد نيز معاني متکثر عرضي را نميپذيرد. بنابراين در ميان فهمهاي متعارض از قرآن تنها يکي امکان صدق دارد و بقيه مردود خواهند بود.
از طرف ديگر عصمت تفسيري قرآن بر وجود قرائتي معصومانه، ثابت، حجت، مرجع و به تعبير برخي رسمي، از قرآن دلالت دارد و بدين سان قرائت ناپذيري و نفي تصويب انگاري فهم قرآن را تأکيد مي کند.
صدور قرآن از سوي خداوند با توجه به حکمت الهي، هدايتگري و هدفداري او از نزول قرآن راهنما بهسوي محوريت مراد شارع در فهم اين کتاب آسماني است. به عبارت ديگر اگر بپذيريم که:
الف. خداوند خالق، پروردگار و هدايتگر انسان است؛
ب. انسان حياتي جاودان و مانا دارد؛
ج. قرآن کتاب جامع و جاودان الهي براي هدايت و راهنمايي بشر است؛
د. خداوند کتاب و پيام رستگاري بخش خود را، به زبان انسان و قابل فهم براي او عرضه کرده است؛
ه. انسان تنها در پرتو فهم و کاربست تعاليم او، به سعادت پايا و جاودانه خواهد رسيد؛ پس:
انسان ميتواند و بايد پيام خداي خود را از متون ديني دريافت، و آنچه را که حضرت حق، از ارائه اين پيام منظور داشته است، کشف و فهم کند. بنابراين:
اولاً انسان بر اين کار تواناست، زيرا شارع به زبان انسان سخن گفته و زبان خصوصي ندارد. ثانياً انسانگريزي از آن ندارد، زيرا سعادت پايا و فرجامين بشر، تنها از اين راه فراچنگ ميآيد.
خدا بنياد بودن قرآن، حکيمانه و هدفدار بودن نزول، صدق و واقعنمايي آموزه هاي آن و نفي زبان خصوصي شارع مستلزم حجيت دلالتهاي قرآن است. اين حجيت هم به لحاظ منطقي و ارزش نظري واقعي است و هم به لحاظ اعتباري و ارزش عملي. به بيان ديگر آنچه را که قرآن بر آن دلالت ميکند هم قابل استناد در اثبات واقعيات است و هم حجت خدا بر بنده و بنده برمولا در بايدها و نبايدهاي عملي و رفتاري است.
نزول متن قرآن از ناحيه خداوند، بدون اندک تغيير و دگرگوني، مستلزم تقدم آن بر ديگر نصوص ديني است. ساير نصوص ديني اعتبار خود را وابسته و وامدار قرآنند و قرآن ميتواند نسبت به اعتبار و عدم اعتبار آنها تعيين تکليف کند، اما ديگر نصوص صلاحيت اعتبار بخشيدن يا سلب اعتبار از آيات قرآن را ندارند؛ بلکه کارکرد اساسي آنها در ارتباط با قرآن، نقش تفسيري و تبييني آنهاست. اين مسأله همواره مورد تأکيد پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) نيز بوده و هماهنگي با قرآن را ملاک اعتبار روايت قلمداد کردهاند. پيامبر(ص) در يکي از خطبه هاي آخر عمر شريف خود فرمودند: «... كُلَّ سُنَّةٍ وَ حَدَثٍ وَ كَلَامٍ خَالَفَ الْقُرْآنَ فَهُوَ رَدٌّ وَ بَاطِلٌ...»[18]
الهي بودن الفاظ قرآن جايگاه برجستهاي براي بررسي هاي دقيق لفظي، اصول و قواعد لفظيه و اقسام سه گانه دلالتهاي زباني رقم مي زند و استفاده حداکثري از دلالتهاي زباني متن اين کتاب آسماني را سبب ميشود. از اين منظر بين قرآن شناسي و روش فهم و تفسير قرآن پيوند ناگسستني برقرار مي شود.
لزوم عصمت تفسيري قرآن، مستلزم نفي انگاره کفايت کتاب آسماني، بدون تبيين و تفسيرهاي پيامبر(ص)و جانشينان معصوم آن حضرت است؛ لاجرم به لحاظ روش شناختي توجه به تفسيرهاي رسيده از اهل بيت(ع) اهميت به سزايي مي يابند. به عبارت ديگر در اين نگاه تبيين و تفسير وحي توسط پيامبر(ص) و ديگر حجتهاي معصوم الهي معتبرترين تفسير آموزههاي وحياني قرآن است.
آنچه گفته آمد بر آمده از عصمت تا مرحله ششم است. با عصمت در مرحله هفتم هر آنچه در نتايج وحي زباني قرآن گفته آمد، ابدي و مستمر در پهنه تاريخ ميشود. به عبارت ديگر بروندادهاي ياد شده پيشين، عمدتا براي مخاطبان عصر نزول قرآن کاربرد دارد؛ اما براي پسينيان تنها با افزودن اصل عصمت دايمي قرآن، ميتوان آن نتايج را تعميم تاريخي داد.
دو ويژگي صدق مطلق از يکسو و بشر فهم بودن زبان قرآن نتايج ويژه اي را در راستاي زبان شناسي قرآن و فهم آن پديد مي آورد. براي روشن شدن مسأله بايد توجه داشت که برخي از نوانديشان معاصر، مانند نصر حامد ابوزيد معتقد اند زبان امري کاملاً بشري، همراه با رنگ محيطي و ساخت فرهنگي تاريخي است. بنابراين پيامبر در بازگويي زباني پيام وحي، جدا از باورها و تصورات فرهنگى روزگار خود نيست.[19] اکنون فارغ از نقدهايي که بر مبناي ديدگاه فوق مي توان وارد ساخت، به نظر مي رسد با توجه به دو نکته مشکل ياد شده مرتفع خواهد شد:
الف. بنياد الهي زبان قرآن؛ يعني اينکه گوينده آن فوق بشر و فراتر از تنگناهاي محيطي، فرهنگي و تاريخي است و هرگز نميتوان او را تحت تأثير درونمايههاي محيطي انگاشت.
ب. بر اساس گفته فوق، قرآن از عقايد، افکار، آداب و فرهنگ باطل پيراسته است؛ چنانچه خداوند در قرآن ميفرمايد: «... لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ...»[20] اما به جهت امكان تفاهم با مردم به هم سويي در کاربرد واژگان رايج در عرف پرداخته است؛ اما کاربست واژگان رايج در ميان مردم لزوماً به معناي پذيرش فرهنگ آنان و يا التزام به تمامِ بار فرهنگي اي که در وضع و کاربرد اوليۀ آن واژه مورد نظر اهل زبان بوده نيست، بلکه ميتواند صرفاً از باب مجارات در استعمال (هم سويي در کاربرد واژگان رايج در عرف هر زبان) باشد که امري رايج در کاربرد واژهها در همۀ زبانهاست.
آيتالله معرفت در توضيح اين اصل مينويسد: «کسى كه با زبان قومى سخن ميگويد بايستى در كاربرد واژگان، با آن قوم، همگام حرکت كند، تا امكان تفاهم ميسَّر گردد، و اين همگامى در كاربرد الفاظ و كلمات، نشانگر آن نيست كه بار محتوايى آن را پذيرفته باشد. بلكه به عنوان نام و نشان، و براى انتقال مفهوم مورد نظر به مخاطب، به كار گرفته ميشود، و چه بسا به انگيزۀ واضع اصل يا باور داشتن فرهنگى كه وضع چنين الفاظى را ايجاب كرده است، هيچ گونه توجّهى ندارد. مثلاً واژه «مجنون» (ديوانه) كه به فرد مبتلا به يك گونه بيمارى روانى گفته ميشود، استعمال كنندگان اين لفظ فقط به عنوان نام و نشان آن را به كار ميبرند، و هرگز توجّهى ندارند كه سبب و انگيزۀ اين نام گذارى، فرهنگِ غلط حاكم بر جامعۀ آن روز بوده، كه گمان ميبردند «جنّ» (ديو) او را لمس كرده و به اختلال حواسّ دچار گرديده، و به همين جهت براى معالجۀ وى به اوراد و بخورات و تعويذها روى ميآوردند. امروزه كه اين گونه باورها را افسانه ميدانند، هنوز براى نام بردن بيمار روانى از همين نام استفاده ميكنند، زيرا بدون آن، امكان تفاهم ميسَّر نيست. اين را ـ اصطلاحاً ـ "مجارات در استعمال" گويند، يعنى همگامى با عرف رايج در كاربرد الفاظ و كلمات كه صرفاً همگامى در كاربرد الفاظ است، بدون پذيرش بار فرهنگى واژگان! اينگونه كاربردهاى صرفاً لفظى، در قرآن فراوان وجود دارد، كه همگامى در كاربرد الفاظ را ميرساند و هرگز در آن بار فرهنگى واژگان مدّ نظر نيست.»[21]
پيراستگي و مجارات در زبان قرآن، نتايج چندي در عرصه فهم و تفسير قرآن دارد که برخي از آنها عبارتند از:
الف. فهم فراتاريخي از آموزههاي قرآن و بازداري از عصري و تاريخيانگاري بسياري از آموزههاي قرآن، که توسط جريان تجددگراي معاصر فاقد ارزش و اعتبار فراتاريخي قلمداد ميشود.
ب. تفکيک و بازشناسي مراد آيات قرآن از عناصر فرهنگي باطل.
از آنچه گذشت به دست ميآيد كه عصمت قرآن، راهنماي خوبي درعرصه فهم آن است و از راههاي مختلفي بر چگونگي فهم و تفسير ما از اين كتاب الهي اثر مي گذارد. پارهاي از اين تأثيرات به اختصار عبارت است:
1. ارائه راه حل تعارضهاي احتمالي بين فهم ما از قرآن و آموختههاي قطعي عقلي و علمي.
2. ارائه راه حل تعارضهاي احتمالي بين قرآن و ديگر نصوص ديني.
3. ارائه زير ساخت تئوريك پذيرش قرائت معيار و مرجع از قرآن و نفي تكثرگرايي و تصويب انگاري در حوزه فهم قرآن.
4. تثبيت آموزه مؤلف مداري در عرصه فهم و تفسير قرآن.
5. اهميت بخشيدن به قواعد و دلالتهاي لفظي در فرآيند فهم و تفسير قرآن
6. توجه دهي به اهميت تفسير حجتهاي معصوم الهي و مقدم داشتن آنها بر ديگر تفاسير.
7. حل مشكل تاريخمندي و فرهنگآجين انگاري زبان و فهم فراتاريخي از آموزه هاي قرآن.
[1]. ابن فارس، معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 331 ؛ نیز بنگرید: ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 241.
[2]. طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 226 ؛ على بحرانى، منارالهدى، ص101.
[3]. نگا: محمد هادى معرفت، مصونيت قرآن از تحريف، ترجمه محمد شهرابى، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، چاپ اول 1376، ص 19.
[4]. بنگرید: ابن منظور، لسان العرب، واژه ى «حرف و تحريف»
[5]. بنگرید: راغب اصفهانى،المفردات (حرف و تحريف) ـ ابن منظور، همان (حرف و تحريف)
[6]. بقره: 176؛ نساء: 122 و...
[7]. شعراء: 193.
[8]. نجم: 3 و 4؛ تكوير: 23و19، بينه:2.
[9]. اعلى: 6.
[10]. نجم: 3 و 4؛ تكوير: 23و19، بينه: 2.
[11]. النحل: 44.
[12]. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» حجر: 9.
«وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» فصلت: 41 و 42. و نیز: واقعه: 77.
.[13] بنگرید: نگارنده، چرا دين؟ چرا اسلام؟ چرا تشيع؟ ص110-113، قم: دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1387.
[14]. اقسام ديگری نیز برای تحریف بر شمرده شده است که صدق عنوان تحریف بر یرخی از آنها محل تردید است، مانند: تحريف در قرائت؛ تحريف در لهجه و گويش. جهت آگاهى بيشتر نگا: محمد هادى معرفت، همان، صص 22 - 26.
.[15] بنگريد:
الف. محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، تهران: سمت، چاپ دوم 1377، صص 154 ـ 167؛
ب. محمدهادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص 42 ـ 31؛
پ. حسن حسنزاده آملى، قرآن هرگز تحريف نشده است؛
ت. محمد هادى معرفت، التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن؛
ث. محمدتقى مصباح يزدى، قرآنشناسى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1376
.[16] بنگريد:
الف. محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، تهران: سمت، چاپ دوم 1377، صص 154 - 167؛
ب. محمدهادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص 42 ـ 31
پ. محمدتقى مصباح يزدى، قرآنشناسى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1376
[17]. بنگرید: نگارنده، سکولاریسم، ج2، ص146-147، تهران، کانون اندیشه جوان، چاپ پنجم، 1387.
[18]. بحارالأنوار، ج22، ص486.
[19]. بنگرید: ابوزيد، نصرحامد، مفهوم النص، ص34 ؛ همان، مفهوم پوشيده و مبهم وحى، ترجمه محمدتقى كرمى، نقد و نظر شماره 12 ص345.
[20]. فصلت: 41 و 42.
[21]. محمدهادی معرفت، شبهات وردود، ص 110-113. نیز: محمد هادی معرفت، نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، ص147-148.ترجمه حسن حکیم باشی و همکاران، مؤسسه فرهنگی تمهید، قم، 1385ش.